سلام علیکم

 

 

میبینم که هفته پیش میرزا پور در عرض ده مین رید به ۷۰ میلیون ایرانی

 

چش شیطون کور(!)‌ آنفولانزا هم گرفتیمو یه دو سه ساعت که چه عرض کنم یه کم بیشتر دیشب بستری شدم اونم تو کلینیک مهر طبقه همکف ویرایش ... خندم گرفته بود ....

تازه این انفولانزاه هم که مثل آدم نیستش دمار از روزگارم در آورده به جای گلو درد و ابریزشو هزار کوفت و زهر مار دیگه تا 4 روز سردرد شدید(هرچی بگم شدیید بازم کمه به خدا) حالت تهوع و وقتی هم رسیدیم یاسوج دیگه تب و لرزم اضافه شد ... اخه مثلا رفته بودیم گچساران مسافرت ... (گور بابای سفر اگه اینطوریه نخواستیم) 5 روز گچ بودم که 4 روزش مریض بودم اونجا هم دایی حمیده بیچاره برد منو کلینیک مهره اونجا جالب اینجا بود هم دکتره هم پرستاره که منه بدبختو آمپول میزد (60 بار) از دانش  آموزاشون بودن ولی خیلی با حال بود خیلی هم آروم میزد ... یه شبشم (همون شبی که واسه اولین بار امپول خوردم) زن عموی مامان با خاله پری و خاله زری و خاله زیبا و دایی مهران زندایی شیلا اومدن اونجا فقط خاله الهه نیومد اونم به خاطر دوقلو ها ... خیلی باحال بود خیلی خندیدیم منه بی عارم که دو ساعتی میشد آمپول مسکنو زده بودم سرم دردش کم شده بود نشستم باهاشونو به مسخره بازی در آوردن و خندیدن (یادش به خیر) اخر شبم به جای همه خنده ها گریه کردم از سر درد (هه) عزیزم پسر دایی مهران خیلی خوشکله_ شایان _ ابله مرغون در اورده بود بیچاره گناه داشت مامان بش میگفت منو میشناسی؟ با لهجه شیرین خودش گفت :نه ولی من شایانم ... . بابا بزرگم که شربتا رو به جای باطری ماشین اشتباهی گرفتو باور کن یه ربع ساعتی همه میخندیدیم .

علی هم که طبق معمول با همون حرفاش ... حالمو به هم میزنه اومده بود یکی از جزوه هاش از پریماتها گفته بود( اخه ترم اخر میکروبیولوژیه کازرون میخونه ) داده به من که بخونم دلم نمیخواد که بنویسم ولی واقعا دیگه کثیف شده اصلا همه پسر داییام دیگه از راه به در شدن بابا خوبه ه تو تو گچی والا خدا میدونس دیگه چی کارار میکردی (به سگش ویسکی داده بود هه) حالا سگه عین .... میمونه از نژاد ژرمنم هستش الانم دوماهس ولی این هوا بزرگیشه ... سگه هم سوسول اه من اصلا کاری بهش نداشتم ولی خوب اینکه دیدم رفت رو تخت خوابش خوابید حالمو به هم زد کثافت نجس بعدشم دیدم دست علی رو لیسید دیگه عمرا به علی دست بدم یا بذارم دستش به چیزی از وسایلم بخوره ... یه جریانه جالب از اولین روزی که سگشو دیدم (هفته پیش بودا چون من خیلی قته گچ نرفتم عیدم نرفتم خونه علی) اون روز همه خونه مامن بزرگ اینا بودن سر سفره ناهار اول اینو بگم سر همون سفره منو سمیرا کشفیدیم که عرفانم ابروهاشو برداشته و تو اون جمع فقط منو سمیرای بد بخت بودیم که ابروهامون دس نخورده بود .. حالا بگم که همون روز بعد از غذا دیدم عرفان داد میکشه که من شهبون استخونی ام استخوناتونو بدیم به من بش میگم واسه چیته علی جواب داد میخوام بدم به سگه ... سمیرا اروم بهم گفت الان میرن خونه علی بیا بریم ما هم لباسامونو بپوشیم بریم باشون ... زودی آماده شدیم دیدم علی و دایی سعید بلند شدن منم با لحن بچه گونه گفتم منم بیام؟ علی گفت بدو ما عجله داریم خلاصه منو سمیرا هم خودمونو انداختیمو رفتیم دم در دیدم دای مجید ایستاده گفت کجا؟ گفتم خونه علی گفت منم میام ... گفتیم بدو ... رفتیم خونه مامان بزرگ اینا 18 جنوبیه خونه علی 14 حالا که رسیدیم سر کوچشون اقا یادشون اومده کلید خونه ماامن بزرگشه رفتیم اون سر شهر تا کیامرسی

حالا دیدم دایی مجید رنگش در حال عوض شدنه میگم چییه دایی جون؟ میگه من میخواستم برم توالت داخلیه پر بود اومدم بیرونیه بازم کسی تو بود شما هم گفتین میریم خونه علی گفتم همین بغله خوب میام اونجا حالا هم دارم میترکم .. ماهم زدیم زیر خنده و رفتیم تو راه علی اهنگای خوشکل خوشکل میذاش ولی من از نانسی زیاد خوشم نمیاد اونم هی نانسی میذاشت خوشم اومد که دایی سعید یه سی دی از جیبش در آورد گذاشت عزیزم شهاب تیام بود اونم اهنگه دختر کابلی ... یاد کفتر ناهید افتادم دلم هواشو کرد(کفت یه رازه بین منو ناهید و هانیه) ... رفتیم رسیدم خونه منم از علی پرسیذم سگت کجاست گفت تو حیاط اونوریه منم خیالم احت که سگس نیس رفتم تو یهو دیدم یه جونور وحشتناک داره میاد طرفم حالا نه واق واق میگنه نه هیچی فقط میدونم جیغ کشیدم و دویدم تو حیاط علی هم داد زد

جِنی جِنی بیا شانس ما هم اونم رفت .. منم علیو قسم دادم که کاری کن طرفم نیاد اخه من انتظار سگ خوشکلو کوچولویه سفیدو داشتم که یکی از گوشاشو با پاپیون قرمز بسته (!)‌

خلاصه سگه هم رفتو پای سمیرا رو بویید و باش دوس شد ولی من حتی تا فاصله دومتریشم نرفتم همه رو مجبور کردم برگشتیم خونه مامان بزرگ ... با بچه ها روز خوبی رو داشتم ولی خوب دلم خیلی تنگ شده بود واسه یه نفر

الانم که یاسوجمو تا 4 روز استراحت مطلق باید بکنم ولی امروز رفتم مدرسه کثافتا نمره هامو کنم دادن نم هی اعتراض میذارم هی بهم اضافه میشه .. ولی شیمیم افتضاح شد واقعااااااا جلوی طرب آبروم رفت .. ولفی اعتراض میذارم میدونستم بد دادم ولی نه تا این حد ...  حال ندارم از امروز بگم ... ولش کن فقط میخوام بگم که :

 

زدم به دنده بی خیالی واسه درسام آخه دارم داغون میشم پیش هرکی میرم میگه ضعیفیت ماله اینه که رو نمره هات حساسی اخه حساس که نه وحشتناک حساسم اگه نمرم کم شه خودمو میکشم ولی خوب اصلا واسه شیمیم گریه نکردم به خودمم فشار نیاوردم من مینوم درستش کنم امسال نشد ساله دیگه ....

 

راستی سمیه جونم امتحان علوم پایه بالاترین نمره رو آورد بش خونه دادن حالا هم داره کیف میکنه و حال ... خوش به حالش از حالا همه صداش میزدن خانوم دکتر .. خوب منم از همین الان صدا میزنن خانوم دکتر !

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام با تشکر از زحماتتون اگر می خواهید در مورد تناقضات قرآن و اشکالات علمی موجود در متن قرآن و زنان پیامبراسلام و... بیشتر بدانید به این ادرس سری بزنیدwww.alcoran.blogsky.com

بی خیالی دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ب.ظ http://ehhmm.blogsky.com

سلام
خوبی ؟؟
امیدوارم...خدا بد نده بیمارستان !!!
امیدوارم که به خیر گذشته باشه
خیلی دوست دارم آپ بعدی تو ببینم
احساس غریبی دارم
احساس می کنم که آپ بعدیت یکی از بهترین هاته...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد