اینم از امروز

وای سرم

همیشه پیشونیم درد میگرفت یا پشت سرم(وقتی زیاددرس میخوندم) اما الان کل سرم از شرق به غرب و از شمال به جنوب و کشیده شده به شمال غربی و جنوب غربی واییی واسم دعا کنین خوب شم ... دیروز نشستم عین سگ خوندم و موقع استراحتم در عرض 10 مین میومدم نظرامو چک میکردم همش منتظر یه نفر بودم ولی خوب واسم نظر نذاشته بود مثل اینکه واقعا میخواد تنها باشه اخه من گناه دارم  من باید چی کار کنم؟ به اون حق میدم چون هر ادمی نیاز داره که یه مدتی رو واسه خودش باشه ولی من .. من حتی تنهاییام رو با وجود اون  سر میکنم ... چرا من اون قد عریبم که تو تنهایی هاش نباید جایی داشته باشم مگه ما یکی نشدیم؟ مگه ما همه چیزمون یکی نبود؟؟؟؟ پس چرا؟

 اصلا نمیتونم درس بخونم ولی نشستم خوندم عین سگگگگگگگگگگگ خوندم ولی هیچی نفهمیدم فقط خوندم هیچی نفهمیدم دیشب تا ساعت 130 بیدار موندم ساعت 4 هم بلند شدم  دیگه داشتم دیوونه میشدم سر جلسه با اینکه درست بلد نبودم هر چی به ذهنم رسید نوشتم هر چی ولی واقعا خوب دادم خانوم که نیگاش کرد یه 25/ بیشتر غلط نداشتم .. به هر حال دینی بود دیگه .... من عادت دارم درسامو با اهنگ میخونم همیشه باید یه چیزی در گوشم باشه تا یاد بگیرم اکثر مواقع هم امید میذاشتم ولی دیروز هر کاری کردم به محض اینکه صدای امیدو میشندیم احساس میکردم قلبمو بر میدارن میندازن رو زمین با پا لهش میکنن وای خدا .... دلم میخواد باهاش حرف بزنم ببینم چشه نمیتونم دیگه اینطوری بودنو تحمل کنم ... امروز ساعت 8 نشستم ساعت 830 برگمو دادم خودمو ناهید و سحر نشستیم منتظر اینکه صذیقه برگه های عربی گندو رو بهمون بده (معنی درس 10) شد ساعت 9 .. تصمیم گرفتیم پیاده بیایم خونه (برو بچ رفتن کافی)‌ ساعت یه ربع به ده منو ناهید دم دره ویرایش بودیم سحرو طاهره هم رفتم یه چیزی رو کپی بگیرن .. منو ناهید رفتیم من یهویی تصمیم گرفتم دوباره چک کنم نشستم رو یه سیستم چکیدم بلند شدم ناهید اومد به جام نشست  ... اومدم برم دیدم صدای طاهره و سحر و یه بوی میاد (!!!!!!!!!) وایسادم ببینم کین سحر اومد تو نشست رو یه سیستم بعد طاهره اومد با بی افش خیلی جالب بود خیلی ریلکس جلوی ما یه سیستم گرفتنو نشستن با هم و هرهر خنده و کیف و هال .... منو ناهیدم به هم نیگا کردیم زدیم زیر خنده (جدی نگیرید اگه میخندم از رو لبم فقط معلومه) منم اصلا حالو حوصلشونو نداشتم(اکسپت ناهید و سحر جونم البته) بلند شدم اومدم خونه مامانو مهدیه خونه بودم منم خستم بود از ساعت 10 خوابیدم تا 1045 مامان اومد بیدارم کرد که میخواد بره اداره اون که رفت دویدم ان شدم ناهید بودش اونم عصبانی اونم با من دعوا کرد میبینید شانس منو؟  اخه دیروز یه نفر بهم گفت که به ناهید بگم فردا ان شه کارش داره ناهیدم  نشسته هنوز نیومده (منه بیچاره) هیچی نگفتم منم اونم اومد منت کشی بعدشم گفت که اومد  یهویی این دی سی شد تا یه 15 مینه بعدش کانکت نشد رفتم دیدم دوباره ناهید خانومم ناراحته میگم چته میگه نه تو نه اون جوابمو نمیدین (!)‌ دوباره دیسی شد دوباره رفتم گفت میخام برم

منم بای بای کردم اومدم (هنوز خبری نشد از اون ) ...

حالا هم ساعت 4 عصره خالم اینجاس دختر خاله عزیزه کوچولومم لالا کرده مامانی و خاله هم دارن هی حرف میزنن و میخندن (خوش به حالشون)منم دارم هاکان گوش میدم "عاشقه دیوونه" ای خدا .... دلم میخواد کانکت شم ببینم میلی چیزی ندارم ازش ولی چه کنم که مودم عزیزه من صداش تا 7 تا خونه اون ور تر میره (با اینکه مثلا رو افه)‌.. واسم دعا کنین اگه وضع اینطوری پیش بره قید نمره خوبو از عربی باید بزنم چون باید بشینم خرخونی کنم ولی اصلا نمیتونم ....

دیروز بعد از نماز مغربم دلم هوای سمیرا رو کرد بهش زنگ زدم اروم اروم گریه کردم وقتی حرف میزد ولی نفهمید که غمو غصه دارم اصلا نفهمید دارم گریه میکنم .. دلم میخواد برم ببینمشون ولی ازمون خیلی دورن عزیزم ...... با سارا هم حرف زدم اونم داش خرخونی میکرد خوش به حالشون وقتی صدامو شنیدن کلی دادو بیداد و هورا و جیغ کشیدن حتی زنداییمم داد کشید منم الکی واسه خالی نبودن عریضه جیغ کوتاه کشیدم( فکر نکنید از قبیله هومبا هستیما نه  نسبتیم با اپاچیا نداریم ولی هر وقت بعد از مدت زیادی همو میبینیم اونا جیغ میکشن منم میکشم دیگه ) ( تو روحمی تو جونمی تو قلبمو تو خونمی خدای مهربونه من عشق تو توی خون من .... )

دلم میخواد با ناهید حرف بزنم ولی الان خوابه احساس میکنم دلم واسش تنگ شده هم واسه ناهید هم واسه ....

با این عربی مزخرف چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حاضرم 10 تا جغرافیا بدم ولی یه بار عربی ندم .... مامان

دیروز چن بار تصمیم گرفتم زنگ بزنم بهش ولی یادم به اون دعوای وحشتناک افتاد ولی کاش ....

 

اهههه نیم ساعت گذشت میدونی چرا؟ رفتم واسه بابایی یه کتاب پیدا کنم ای سی دی ال فکر کردم زیر تختمه اون ته وبد رفتم همه خوشخابو پتو و همه رو برداشتم از بالا رفتم پایین(!)‌ میبینم نیس ولی دیدم یه چیزی خاک خورده وحشتناک دیدم گیتار عزیزمه (اخی) بهم میخندین نه؟ ادم گیتارشو فراموش کنه ؟ یهو یاده پارسال تابستون افتادم داشتم سمفونی 9 بتهون و یاد میگرفتم که ولش کردم (اه) میخوامش  الا بعده کلی گشتن میبینم تو کمدمه ضد حال(ظد هال) وحشتناکی بود واقعا ..... دستم زخم شد با این تخته نکبتی ..... دیگه حال ندارم

برام دعا کنین

بای بای

نظرات 1 + ارسال نظر
نمی دونم ؟؟؟؟ سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ

jaleb bod
vali ghablan ham omade bodam
sedaye modem ro injori ghat mikonana be tartib ::
conection ro baz kon....goziyene properties.....to panjereye aval configue....bad ham goziyene enable modem speaker ro tikesho bardar

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد